خلاصه کتاب مکبث
بخشی از کتاب مکبث:
«آیا این یک خنجر است که در برابر من میبینم، دستهاش به سوی دست من است؟ بیا، بگذار بگیرمت. نمیتوانم بگیرمت، اما هنوز میبینمت. آیا تو، ای رویای مرگبار، برای حواس من قابل لمس نیستی، در حالی که برای چشمانم چنین آشکاری؟ یا تو فقط خنجری هستی در ذهن من، زاییده مغز تبآلودم؟ هنوز میبینمت، به همان وضوح خنجری که اکنون از غلاف میکشم، و بر روی تیغه و دستهات قطرات خون میبینم که پیش از این نبود. چنین چیزی وجود ندارد. این خونخواهی من است که چنین منظرهای را پیش چشمانم میآورد.
زندگی چیست؟ سایهای متحرک، بازیگری بینوا که ساعتی بر صحنه خرامان راه میرود و دیگر هرگز شنیده نمیشود. داستانی است پر از هیاهو و خشم که احمقی آن را نقل میکند و هیچ معنایی ندارد. این شمع کوتاه خاموش خواهد شد! فردا، و فردا، و فردا، روز از پی روز میخزد با گامهای کوتاه تا واپسین هجای زمان ثبت شده، و تمام دیروزهای ما راه را برای احمقان به سوی خاک مرگ روشن کردهاند. خاموش شو، خاموش شو، ای شمع کوتاه!»
تعداد مشاهده: 10 مشاهده
فرمت فایل دانلودی:.zip
فرمت فایل اصلی: PDF
تعداد صفحات: 20
حجم فایل:0 کیلوبایت