فایل زندگي نامه راسل و فردريك نيچه فيلسوفان مطرح
دسته بندي :
کالاهای دیجیتال »
رشته فلسفه و منطق (آموزش_و_پژوهش)
تقريبا همه اذعان دارند كه از ميان همه فيلسوفان بريتانيايي معاصر،برتراند راسل در سراسر جهان از همه مشهور تر است.اين امر تا حدي ناشي از اين واقعيت است كه او تعداد بس معتنابهي كتاب و مقاله در زمينه مباحث اخلاقي ،اجتماعي و سياسي نوشته و منتشر كرده است كه آميخته به چاشني سخنان بر انگيزاننده است و در سطحي نوشته شده است كه براي عامه اي كه ندرتا مي توانند خدمات فني تر او را به انديشه فلسفي دريابند وقابل فهم است. و عمدتا اين رده از انتشارات است كه راسل را پيامبر اومانيسم ليبرال،قهرمان كساني كه خود را خردگرا مي شمارند،آزاد از قيد و بندهاي جزمهاي ديني و مابعدالطبيعي و در عين حال شيفته آرمان آزادي انساني-در مخالفت با توتاليتاريسم-و نيز آرمان پيشرفت سياسي بر وفق اصول عقلاني گردانده است.همچنين مي توانيم تعهد او را در ادوار مختلف زندگيش به طرفگيري خاص،گاه طرفگيري غير مردم پسند،در مسائل مبتلا به عام و حائز اهميت براي همگان،از علل افزايش شهرت او ياد كنيم.او هموره شجاعت دفاع از معتقداتش را داشته است.و تركيب يك شخصيت اشرافي،فيلسوف،مقاله نويس ولتري و ستيهنده پرشور،طبعا در روحيه عامه اثر گذارده است.
اگر از يك سو منطق رياضي و از سوي ديگر احكام اخلاقي عيني،ارزشي و سياسي را از فلسفه حذف كنيم،آنچه باقي مي ماند آن است كه شايد بتوان فلسفه كلي راسل ناميد،كه في المثل عبارت است از مباحث شناخت شناسي و مسائل مابعدالطبيعي.اين فلسفه كلي از يك سلسله مراحل و جهشها گذشته است و نمايانگر آميزه غريبي از تحليل تند و تيز ونيز ناديدن عوامل ذي ربط مهم است.ولي به مدد روش يا روشهاي تحليلي او يگانه و يكپارچه شده است.و فراز و نشيب ها چندان عظيم نيست كه اظهار طنز آميز پرفسور چ. د. براود را به معناي ظاهريش حمل كنيم كه مي گويد:«چنانكه همه ميدانيم،جناب راسل هر چند سال يك نظام فلسفي تازه عَلَم مي كند» در هر حال فلسفه كلي راسل ارائه دهنده سير استكمالي جالب توجه اصالت تجربه بريتانيايي در پرتو شيوه هاي فكري بعدي است كه خود او در آن سهم عمده اي داشته است .
برتراند آرتور ويليام راسل،در هجدهم ماه مه سال 1872 ،در شهر ترلك از ايالت مونماثشاير انگليس ديده به جهان گشود و در روز دوم فوريه ماه فوريه سال 1970 ،در شهر پنيرين دودرايث از ايالت مريوس كشور ويلز بريتانيا ديده از جهان فرو بست.او با نود و هشت سال زندگي،دير زيست و ميراث گراني از انديشه و عمل بر جاي نهاد كه سزاوار پژوهيدن و آموختن است.وقتي برتراند دو ساله بود مادر او،كاترين بارون استانلي آلدرلي، در گذشت و هنگامي كه سه سال و نيمه بود پدرش،وايكنت آمبرلي راسل ،رخت از جهان بر بست و بدين سان تربيت او بر عهده مادر بزرگ پدري وي ماند كه بانويي بود با آراي سياسي ليبرال،با اخلاقي سخت گير و تنزيه طلب،و با اعتقادات مذهبي استوار.راسل،زير مراقبت مادر بزرگ،تحصيلات ابتدايي را با معلمين خصوصي درس خواند و ذهن كنجكاوش با ايمان مذهبي و خلوص اخلاقي آشنا شد و تخيلات كودكانه اش در فضاي ماوراء طبيعت پرگشود و شور دست يافتن به معرفت حقيقت در دلش انباشت.او درخانه پدربزرگش-لرد جان راسل،و بعدها:ارل راسل-پرورش يافت.
تعليمات ديني و پرورش اخلاقي،پاسخ نهايي و قطعي همه پرسشهاي سوزان زندگي را در بر داشت و در واقع،اين پاسخ ها،مطلق بي چون و چراي حقيقت تام و تمام بود:اين آموزش،مي آموخت كه از كجا آمده ايم،چرا آمده ايم،چه بايد بكنيم يا نكنيم،و به كجا ميرويم؛مي آموخت ستارگان و ماه و خورشيد چرا هستند و چه خواهند شد؛مي آموخت كه حشره و جامد و نبات در كجاي اين طرح بزرگ زندگي جا دارند؛مي آموخت كه چرا برخي مردم،از سلامت و ثروت و حرمت رخوردار و برخي ديگر محرومند.ليكن عليرغم،و شايد به علت اين پرورش ايماني ،برتراند از يازده سالگي در صحت باورهاي مسيحي به ترديد افتاد و بر آن شد كه معرفت نسبت به امور،هرچه سنجيده تر و ژرف تر باشد به احتياط و ترديد آميخته تر،و هرچه از سنجيدگي و ژرقا دورتر باشد به ايمان وثوق نزديك تر است به طوري كه نيل به معرفت به دور از ترديد،در امور تجربي و آزمايشگاهي نا ممكن است و در رياضيات ،كه سنجيده ترين بخش معرفت انساني است ،مفروضات و بديهيات پايه(آكسيوم ها)در بهترين حالت،فقط فرض هاي معقولند كه صحت شان به ازاي فضاهاي مورد تصور،تصديق مي شود و با تغيير آن بي اعتبار ميگردد.بدين گونه بود كه ترديد ريمان در آكسيوم هاي هندسه اقليدسي ،به پيدايش هندسه فضاهاي چند بعدي ريمان راه رد و نسخ فضاهاي سه بعدي فيزيك نيوتون،راه زا به پيدايش فيزيك چند بعدي نسبيت گشود.اين ترديد شرافتمندانه و پالاينده،در بناي انديشه و استدلال برتراند جوان جا گرفت و بعدها سراسر آثار فلسفي و استدلالي او را سرشار كرد.
برتراند در هيجده سالگي به كالج ترينيتي دانشگاه كمبريج وارد شد و به زودي در رياضيات درخشيد و به عضويت«انجمن رسولان» كه جاي نخبگان رياضي بود برگزيده شد.در اين دوران ،وي با مك تگرت فيلسوف كمبريج آشنا شد و در سال چهارم دانشگاه به فلسفه گرايش يافت.مك تاگرت و استوت به او چنين آموختند كه اصالت تجربه بريتانيايي را خام و نسخته بشمارد و در عوض به سنت هگلي روي آورد.راسل خود از ستايشي كه براي برادلي قائل بود سخن گفته است .و از سال 1894 يعني سالي كه كمبريج را ترك گفت،تا سال 1898 ه اين انديشه ادامه داد كه مابعدالطبيعه قادر به اثبات عقايدي در باب جهان است كه احساس «ديني» او را به مهم انگاشتن آنها كشانده بود.در بيست و شش سالگي،در ايالات متحده به تدريس هندسه غير اقليدسي پرداخت .راسل در برهه ي كوتاهي در سال 1894 در مقام وابسته(اتاشه) افتخاري در سفارتخانه بريتانيا در پاريس كاركرد.در سال 1985 همت خود را مصروف به مطالعه اقتصاد و سوسيال دموكراسي آلماني در برلين كرد.نتيجه اين مطالعه،نگارش و انتشار كتاب«سوسيال دموكراسي آلمان» در سال 1896 بود.اغلب مقالات اوليه اش در باب مباحث رياضي و منطقي بود،ولي شايان ذكر است كه نخستين كتاب او راجع به نظريه اجتماعي بود.
راسل به ما مي گويد كه در اين دوره هم تحت تاثير كانت بود و هم هگل،ولي هنگامي كه در موضوعي بين آنها اختلاف و تعارض بود،جانب هگل را ميگرفت.او يكي از مقالاتش در باب روابط عدد و كميت را كه در سال 1896 در مجله مايند چاپ كرد،«طابق النعل بالنعل هگل» ناميد.و در باب جستاري در زمينه مباني هندسه(1897) كه نسخه ي تكميل شده رساله مربوط به بورسش در ترينيتي كالج كمبريج بود،گفته است كه نظريه هندسه اي كه عرضه كرده بود«عمدتاكانتي» بود،هر چندبعدها با به ميدان آمدن نظريه نسبيت انيشتين منسوخ شد.
در سال 1898 راسل به شدت در مقابل ايدئاليسم واكنش نشان داد.يك باعسش اين بود كه خواندن كتاب منطق هگل او را متقاعد كرد كه آنچه مولف در باب رياضيات گفته است لايعني است.باعث دومش اين بود كه هنگامي كه در كمبريج به جاي مك تاگرت(كه در خارج بود) در باره لايب نيس تدريس مي كرد،به اين نتيجه رسيد كه براهيني كه برادلي عليه واقعيت و نِسَب اقامه كرده است سفسطه آميز است.ولي خود راسل دليل عمده را تاثير دوستش ج. ا. مور دانسته است.همراه و همراي با مور طرفدار اين عقيده شد كه آنچه برادلي يا مك تگرت ممكن است عليه اين حكم بگويند،هر آنچه عقل عرفي واقعي بينگارد واقعي است.در واقع در دوره مورد بحث راسل رئاليسم را از هر آنچه بعدها پيش برد ،بيشتر پيش برده بود.اين امر صرفا مساله تمسك به كثرت انگاري و نظريه روابط خارجي،نه حتي اعتقاد به واقعيت كيفيات ثانويه نبود.راسل همچنين معتقد بود كه نقاط مكان و آنات زمان واقعا موجودند،و جهان بي زمان مثل افلاطوني و ذوات ،و نيز اعداد وجود دارد.بدينسان به قول خودش جهان پرو پيماني داشت.
تدريس راسل در باب فلسفه لايب نيتس،كه در بالا به آن اشاره شد،منتج به نگارش و انتشار كتاب قابل توجهي به نام «شرح انتقادي فلسفه لايب نيتس» در سال 1900 شد.در اين كتاب اظهار داشت كه مابعدالطبيعه لايب نيتس تا حدي انعكاس مطالعه منطقي او و تا حدودي آموزه ي مردم پسند يا عوام فهم است كه نظر به موعظه و ارشاد بيان شده و با معتقدات واقعي فيلسوف ناسازگار است.از اين به بعد راسل معتقد به اين امر ماند كه مابعدالطبيعه جوهر و عرض بازتاب شيوه بيان موضوع-محمولي منطقي است.
جان،معرفت جوي برتراند،در جهت نيل به معني و حقيقت،از همه راه هاي دين ،هندسه،رياضي،فلسفه،اقتصاد و سوسيال دموكراسي بهره جست.در بيست و شش سالگي،با فيض گرفتن از مور فيلسوف كمبريج،از ايده آليسم اعراض كرد و به تجربه گرايي(آمپريسيسم) و پوزيتويسم روي كرد.وي در ميان انواع راههاي كسب معرفت،علم مدرن را متواضع تر،صالح تر و شرافتمندانه تر يافت.علم مدرن،ميوه جريان نيرومند اصلاح مذهبي (رفورماسيون)و نهضت پرتوان نوزاييعلمي-فرهنگي (رنسانس)كه از نيمه سده شانزدهم،با هضم معارف چندين هزار ساله انسان،تحولي كيفي پذيرفته و زميني شده بود،نخستين جلوه هاي خود را در كارهاي كپلر،كپرنيك،و گاليله عرضه كرده؛ به دست رنه دكارت در جان انديشه حلول كرده و پايه انساني معني را پي افكنده و سپس در دست چيره ي آيزاك نيوتن،به زبان رياضي تجهيز گرديده ود.بر اين پايه بود كه نام آوران پرشمار جهان علم و انديشه ،در چهار سده اخير،كاخ معرفت انساني را بر افراختند،با وساوس دكارتي در پي ها و ستون هاي آن نگريستند ،با بازنگري و فروتني راه را بر كشفيات و نو آوري گشودند و اسلوب پرتوان معرفت علمي را عرصه مكانيك و فيزيك،به عرصه هاي بغرنج تر زيست و روان و جامعه و اقتصاد فرا روياندند.كتاب« جهان بيني علمي» ،گشت و گذاري در اين عرصه است كه راسل در 58 سالگي نگاشته است.دو كتاب ديگر«الفباي اتمها» و «الفباي نسبيت» نيز،به منظور برون علم به درون جمع وسيع دانش آموختگان و مردم به نگارش در آمده اند.
ترديد حقيقت پژوهانه راسل،راه او را به فروتني در دانش،به احترام به انديشه غير،به مدارا با انسان و سرانجام به عشق پرومته وار به وي مي گشايد.وي در كتاب هاي «اصول رياضيات»«مباني رياضيات» كه به همكاري فيلسوف رياضيدان،آلفرد وايتهد در سه مجلد نگاشته شد،«تحليل ذهن»«تحليل ماده»«پژوهشي در معني و حقيقت»«معرفت انسان ،ميدان و حدود آن» به شيوه اي حاوي نظم مي كوشد تا انسان مقيم غار افلاطوني را،كه راه معرفت يابي اش چنين پر پيچ و نا مطمئن است،به افزاري تجهيز كند كه به ياري آن،سره از ناسره بازشناسد.او بر آن است كه در وهله ي نخست،انديشه بايد به جزء تجزيه ناپذير خود شكسته شود و هر جزء لايتجزاي آن به دقت و وسواس و به دور از ابهام تعريف پذيرد سپس آگاهانه با اجزاي ديگر پيوند داده شود تا در مجموع ،انديشه اي خودناپذير پديد آيد.وي اين روش را «اتوميسم منطقي» نام مي گذارد.در وهله ي دوم،وي به اين مي انديشد كه ذهن و بيرون از ذهن،از يكديگر تفكيك ناپذيرند و حضور رابطه عليت در ميان اين دو،ناشي از يك هم شكلي و هم ساختاري(همو مورفي)ميان آن هاست و الا اين دو در سرشت و ذات سنخيتي با هم ندارن و بنابراين،براي آن كه ذهن بتواند واقعيت هستي را،كه خود نيز جزو آن است،درست بازبتاباند،نيازمند روش تجربي است زيرا تنها در تجربه است كه پرند معني در بافت واقع در مي آميزد و محك مي خورد و رشد مي كند تا به مرحله بالاتري از همساختاري دست يابد.وي اين انديشه«همساختاري» را از وينگنشتاين ،دانشجوي دوران 40 سالگي خود ،كه بعد ها حكيم نامداري شد،آموخته بود و همين انديشه ،محور كارهاي اساسي وي در زمينه معرفت شناسي باقي ماند.در وهله ي سوم،وي بر آن است كه زبان به عنوان صورت ساختارمند معني،خود به عنوان جزيي از واقعيت،با طرح «قضاياي» نادرست ولي منطقي،مايه كج راهي در پژوهش حقيقت مي شود چه«منطق»،امر زباني است و نه واقعي؛ و منطقي بودن قضيه ، از حقيقي بودن آن خبر نمي دهند چنان كه وقتي ميگوييم اژدهاي هشت سر سهمگين است،دچار خبط منطقي نشده ايم بلكه با فرض بي نياز از اثبات (ايسكوماتيك) يك موجود،كه خبط مربوط به عالم واقع است،يك قضيه منطقي آراسته ايم.به همين ترتيب،وقتي عليت مورد تجربه در ميان پديده ها را در مورد وجود به كار ميبريم،ميدان كاربرد آن را به ناروا عوض مي كنيم و انديشه را به تباهي مي كشانيم.
تلاش برتراند راسل براي استنتاج رياضيات از منطق و رياضي كردن فلسفه و زبان،از اشراف به اين درد حكايت مي كند.وي،براي درمان،مي كوشد تا مفروضات مقدم بر تعريف(ما تقدم) قضاياي زباني را به اجزاء تجزيه ناپذير شان تحليل كرده و آن ها را تعريف كند و بدين سان،مقولات غير واقعي زبان و ذهن را كنار زده و زبان را همچون بازتاب معنايي واقعيت به كار گيرد.وي در اين جستجو، و در كوشش به رفع تعارض هاي منطقي (پارادوكس ها) به تدوين نظريه تيپ ها ميپردازد و منطق صوري كلاسيك را با تئوري مجموعه ها در مياميزد.اوج هاي اين كار سترگ در آثار ماندگار راسل ،عمدتا در سه مجلد «مباني رياضيات» و«پژوهشي در معني و حقيقت» بروز كرده اند ولي خود او همواره كار خود را ناكافي ارزيابي كرده است.
به زعم راسل،در اين هستي بيكران-ولو كه بيكراني به همان اندازي كرانمندي براي انسان فهم ناپذير باشد-انسان،اين موجود معني آفرين و فرهنگ ساز،در گوشه ناچيزي به نام زمين،تك افتاده و تا كنون در يافتن هم نفسي ديگر در گوشه ديگري از اين مغاك سرد و تاريك،نا كام مانده است.انديشه اين بيكراني هستي از يك سو، و درك اين كرانمندي مكاني-زماني نوع انسان از سوي ديگر،درد تنهايي و ناچيزي را به پرسش سوزان چيستي،چوني و چرايي مي افزايد.راسل كه از پاسخهاي قطعي و حق به جانب كليسا نا خرسند و دل زده است،كل معرفت انسان و به ويژه علم مدرن را به مدد مي خواند:جهان وجود،از بافت مكان حركتي تنيده شده و هر ذره هستي ،تراكمي است از اين سرشت،كه در فيزيك مدرن،به حادثه يا اغتشاش تعبير مي شود؛ زمان تعبيري است از جا به جايي ولي نه جابه جايي ذره در مكان،بلكه حادثه ،واحد چهار بعدي تراكم هاي متنوع مكان حركتي است چنان كه مكان و حركت به هم عارض نشده اند بلكه تفكيك ناپذيرند؛در اين جهان ،جوشن ماده نيوتني، و پرند روح علم النفس به جداييهزاران ساله خود پايان داده و به هم شبيه تر شده اند:نه فيزيك مدرن،از توپهاي بيليارد اتم سخن مي گويد و نه روانشناسي مدرن از شبح روح دم مي زند عليت،اساسي ترين پايه معرفت آدمي ،به عرصه ميان پديدها رانده ميشود و ديگر به هستي و وجود حكم نمي كند.جهان،بدل مي شود به جهان كثرت و تداخل پديده ها ، و صورت عرفاني جهان وحدت بيرون ميرود.نظم جهان ،به نظم مي گردد و معرفت،در ناب ترين و پاكيزه ترين حالت خود در علم مدرن ،به نظم ميگردد و معرفت، در ناب ترين و پاكيزه ترين حالت خود در علم مدرن،به دريافت روابط ساختاري و مدل سازي معنايي واقعيت خرسند مي ماند و دم از نيل به حقيقت تام نميزند.اين حد شناسي و فروتني علم،راه به مدارا مي گشايد و عرصه هاي ديگر معرفت را به هنر و عرفان و فلسفه و غير آن وا مي گذارد كه هريك به شيوه خود به ياري اين مغاك نسين تنهاو دردمند و معني ساز بشتابند و گاه به مانند پرومته،آتش زئوس را به وي ارمغان كنند تا اين ظلمات و برودت بيكرانه مغاك محيط بر او را،ولو در عالم وهم،بزدايند و آرامشي فراهم آورند.از اين رو،راسل،آورنده آتش را سزاوار حرمت مي شناسد و آرزو مي كند كه از اين آتش براي نور و گرما بخشيدن به كاشانه انسان بهره ببريم و خيره سرانه ،آن را به خرمن زندگي انسان نزنيم.
اگر نيمي از اهميت راسل در گرو كارهاي سترگ علمي و فكري اوست كه وي را در سال 1950 به دريافت جايزه ادبي وبل ممتاز ميسازد،بي ترديد نيمي ديگر،مديون عشق پرشور او به انسان است.اين انسان مورد عشق او،انسان زميني و دور از كمال است؛انسان گرفتار فقر و جهل و ستم ؛ انساني كه در همه حالات مي تواند رشد كند،اعتلا پذيرد و پرواز انديشه را تجربه كند.عاشق،نمي تواند معشوق را فاقد حق و در بند ببيند و بنا براين،مهر به انسان،براي راسل با باور استوار به حق آزادي او در آميخته و او را به عنوان متفكر ليبرال دموكرات برجسته ساخته است.وي كه عزم سوسياليسم را براي زدودن زنگار فقر و جهل از چهره انسان مي ستود در ميابد كه انديشه و عمل بانيان سوسياليسم،با گوهر آزادي فرد در ناسازگاري است و بنابراين،از موضع اولويت حريت انسان و حرمت فرد انسان،به نقد سازمان مي پردازد و ه همين سياق،هنگامي كه سابقه صلح دوستي (پاسيفيسم)،از معاهده انگليس با نازيسم در سال 1938 حمايت مي كند در مي يابد كه صلح دوستي او در برابر نازيسم دشمن آزادي فرد،با اصل آادي در تعارض است چه وقتي شر بر اريكه ي قدرت اشد،صلح طلبي عين تسليم به شر است و بنابراين،در نقد حمايت خود مي نويسد«سقوط هيتلر،مقدمه ضروري حدوث هر خيري است» وي در سال 1957،به همراه آلبرت انيشتين و ساير دانشمندان ،نهضت ضد بمب اتمي پوگ واش را پديد آورد؛در سال 1958 نهضت خلع سلاح هسته اي را بنياد كرد و در سال 1960 ،با ايجاد كميته ي 100 نفري از نخبگان فكري،به سازمان دادن نهضت«مبارزه منفي جمعي » دست زد كه اوج اين فعايت را در محكوم كردن سياست حزب كارگر بريتانيا در مورد ويتنام و جنايت هاي جنگي امريكا در ويتنام مشاهده مي كنيم.
جاي او در تاريخ،در رديف بزرگاني چون سقراط،تولستوي و گاندي است.